English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (3575 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
Other Matches
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
fighter direction U هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
guidance U هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance U هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
guided U راهنمایی کردن
marshaled U راهنمایی کردن با
marshals U راهنمایی کردن با
herald U راهنمایی کردن
heralded U راهنمایی کردن
directing U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی کردن
heralds U راهنمایی کردن
misguide U بد راهنمایی کردن
marshaling U راهنمایی کردن با
airt U راهنمایی کردن
marshalled U راهنمایی کردن با
guides U راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
guide U راهنمایی کردن
conduce U راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
redirects U دوباره راهنمایی کردن
misdirects U راهنمایی غلط کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
misdirect U راهنمایی غلط کردن
lead U رهبری کردن راهنمایی
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
redirect U دوباره راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
guide U راهنمایی کردن غلاف
leads U رهبری کردن راهنمایی
redirected U دوباره راهنمایی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
conducting U اجرا کردن هدایت کردن
direct U اداره کردن هدایت کردن
directed U اداره کردن هدایت کردن
conducted U اجرا کردن هدایت کردن
presides U اداره کردن هدایت کردن
presiding U اداره کردن هدایت کردن
conduct U اجرا کردن هدایت کردن
directs U اداره کردن هدایت کردن
conducts U اجرا کردن هدایت کردن
presided U اداره کردن هدایت کردن
preside U اداره کردن هدایت کردن
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
guides U هدایت کردن
directs U هدایت کردن
navigating U هدایت کردن
navigates U هدایت کردن
navigated U هدایت کردن
steering U هدایت کردن
directed U هدایت کردن
cons U هدایت کردن
conduct U هدایت کردن
conned U هدایت کردن
conducted U هدایت کردن
guide U هدایت کردن
conducting U هدایت کردن
guided U هدایت کردن
rede U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن
con U هدایت کردن
conning U هدایت کردن
directing U هدایت کردن
conveys U هدایت کردن
conveyed U هدایت کردن
direct U هدایت کردن
conveying U هدایت کردن
navigate U هدایت کردن
convey U هدایت کردن
convect U هدایت کردن
conducts U هدایت کردن بردن
fire direction U هدایت کردن اتش
direction U مسیر هدایت کردن
conducting U هدایت کردن بردن
conducted U هدایت کردن بردن
conduct U هدایت کردن بردن
lead U هدایت کردن بست اتصال
debunking U کسی را اگاه و هدایت کردن
to direct traffic through U ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads U هدایت کردن بست اتصال
debunked U کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk U کسی را اگاه و هدایت کردن
canalize U هدایت اجباری منشعب کردن
debunks U کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance U هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trims U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest U هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
direct fire U هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
programs U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program U نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
mace U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
beamrider U موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
terminal guidance U هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
maces U نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance U هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
stellar guidance U سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
inertial guidance U سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
insulating U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates U مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
conductance U ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot U سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance U سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
admonition U راهنمایی
steerage U راهنمایی
orientation U راهنمایی
instructions U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
guidance U راهنمایی
leading U راهنمایی
orientate U راهنمایی
orientates U راهنمایی
orientating U راهنمایی
instruction U راهنمایی
misdirection U راهنمایی غلط
lead U : راهنمایی رهبری
main U ی تر راهنمایی میکند
educational guidance U راهنمایی اموزشی
pilotage U راهنمایی کشتی
leads U : راهنمایی رهبری
admonitions U تذکر راهنمایی
traffic lights U چراغ راهنمایی
traffic light U چراغ راهنمایی
light U چراغ راهنمایی
lighted U چراغ راهنمایی
vocational guidance U راهنمایی شغلی
lightest U چراغ راهنمایی
intelligence office U دفتر راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
guidable U قابل راهنمایی
traffic signal U چراغ راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
redirection U راهنمایی مجدد
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
leading question U پرسش راهنمایی کننده
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com